و سوت ممتد مغز و حواشی دیگر..

دوازده

چهارشنبه, ۱ خرداد ۱۳۹۸، ۰۱:۵۱ ق.ظ

عبارت ها، آوا ها و حتی تکانه های جالبی بین من و علی به جریان افتاده.

ذهنم را پر از کلمه میکنم که بپاشم به صورتش و باز با سکوت تام، به زیر بغلش میخزم. کمرم درد میگیرد، کتف و شانه م تیر میکشد، تمام خونم با سرعت داغ میشود و در من می دود.

همه ش به شوخی باهم حرف میزنیم. هر لحظه برای بیرون کشیدن هم از فکر، به طعنه میگوییم "عارررره"

مسخره شده.

یا شاید قشنگ،

اینکه من چقدر سخت زندگی کردم تا به نقطه ای برسم که دوست داشتن، درست و دقیق به اندام جهان من بنشیند، کار من بوده. لابد کار خدایی هم بوده که اگر باشد قشنگ تر است.

همه ش از زیبا دیدن اوست.

وگرنه من که هیچوقت قشنگ نبوده م.

اگر هم باشم، از زیباتر دیدن اوست.


+نمیدانم این حالت ها تا کجا ادامه خواهند داشت.

نمیدانم دوست دارم این حالت ها تا کجا ادامه یابند.

حتی نمیدانم حالا دارم درست میبینم یا نه ولی احساس اطمینان از محبت او، قطعا زیبا ترین حسی ست که من تا بحال تجربه کرده م.

حس گرامی داشته شدن بخاطر وجودم، به من آمدنی ترین حسی ست که با تمام گرامی بودن های قبل از اینم فرق دارد.

حتی با حس دختر عزیز خانواده و فامیل بودن.


++ ای کاش من بتوانم این همراهی را قدر بدانم.

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۸/۰۳/۰۱
فرفر

نظرات  (۱)

محبت ارزشمندترین کالایی ست که این جهان به ما عرضه می کند :‌) 
پاسخ:
اره پوه ولی من قدرشو نمیدوم
خلاء ش رو حس میکنم وقتی ندارمش و به هم میرییزم و وقتی دارمش ناراحتم از در بند کردن دیگری با محبت.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی