و سوت ممتد مغز و حواشی دیگر..

ده

پنجشنبه, ۲۹ فروردين ۱۳۹۸، ۰۵:۵۸ ب.ظ

گاهی فکر میکنم اینجا که من ایستاده ام، بدترین جای کره زمین است.

اول بهار 95، این را نوشته بودم. الان، وضع من متفاوت و جای ایستادم هم متفاوت است اما احساس من، دقیقا همان حس.

میل به نابودی روزبه روز بیشتر در من جان میگیرد.میل به محو شدن و نیستی را به آغوش کشیدن. دقیقا مثل میل به خاطره ساختن، لبخند زدن، بیشتر غذا خوردن و رفاقت کردن.

زندگی م رو به پایان خود دارد و حس جداشدگی و همبستگی توامان، حالم را به هم میزند.

یک هفته است برای فرستادن مدارک لازم برای دریافت بورس تحصیلی، تعلل میکنم. بخاطر میل به تمام شدن..

ولی تمام نمیشوم.

یک هفته دیگر،

دو هفته دیگر،

سه هفته.

و انگار این روزها برمن نگذشته و بجایش، علی در من دویده و به قلبم رسیده در آغوشم خوابیده و با احساس تنهاییش، همبسته تر شده.

احساس تنهایی مان.

تهایی امیدوارانه به پایان همه چیز.

با هم بیدار شده ایم و با هم راه رفته ایم.

احتمالا درخیابان های مقابل کاخی در گنت.

یا آخر هفته ای در ونیز.

یا سوییس.

سا اتریش.

یا آلمان او.

یا بلژیک من.


حس میکنم، هر اقدامی برای ما به مزله پایان است.

هر دویدن و رسیدن و قلب دیگری را فشردنی.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۸/۰۱/۲۹
فرفر

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی